سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :9
کل بازدید :47716
تعداد کل یاداشته ها : 98
04/1/29
2:48 ع

 

قصه کودکانه

قصه کودکانه و آموزنده موش تنبل کلاغ دانا را در ادامه بخوانید:

  

یکی بود یکی نبود کپل بچه موشی بود که با برفی برادرش، پدر و مادرش در لانه شان در صحرا زندگی میکردند.

کپل خیلی تنبل بود و تمام مدت روی صندلی مخصوصش نشسته بود و از خوراکی هایی که آنها به لانه میآوردند میخورد و ایراد میگرفت :اینها چیه دیگه؟ یه چیز خوشمزه تر بیارید!

قصه کودکانه

قصه کودکانه

.آن ها از دستش خسته شده بودند و هر چه اعتراض می کردند فایده ای نداشت.

تااینکه یک روز که کپل بیرون لانه در حال استراحت در آفتاب بود وبقیه داخل لانه بودند باد شدیدی وزید و او را به جای دوری برد.

قصه کودکانه

قصه کودکانه

 

وقتی کپل چشمانش را باز کرد خودش را کنار یک برکه دید.

او خسته وگرسنه بود وحتی بلد نبود برود وبرای خودش غذا پیدا کند. کپل شروع به گریه کرد .

قصه کودکانه

قصه کودکانه

کلاغی صدای او راشنید واز روی درخت پرسید :

چرا گریه میکنی ؟

کپل ماجرا را برای او تعریف کرد. کلاغ گفت:

اگر همیشه منتظر باشی تا دیگران کارهایت را انجام دهند هیچ وقت چیزی یاد نخواهی گرفت.

کپل گفت :درست است . من قول می دهم تنبلی را کنار بگذارم .

کلاغ گفت: من هم تو را پیش خانواه ات میبرم.

کپل خوشحال شد و به همراه کلاغ به لانه اش برگشت و از آن روز تنبلی را فراموش کرد.

نویسنده: خانم اعظم شریفی مهر اهدا شده به وب سایت کودک سیتی